بزرگترين آرزوهاي کودکي

گپ و سرگرمی اعضا
نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » سه شنبه 24 مرداد 1385, 8:13 pm

همه ما وقتی کوچیک بودیم آرزوهای بزرگی داشتیم که در حالت عادی کوچک بودن
شما آرزوتون چی بوده؟
از خودم شروع می کنم
من از سه سالگی تا 7 سالگیم بزرگترین آرزوم این بود که بتونم یه لیوان آب رو یه نفس بخورم :oops: :oops:

یادمه به دخترخالم گفتم اونم افتاد به فکر که نمی تونه
خلاصه یه مدتی کار من و دختر خالم این بود که 24 ساعت لیوان آب دستمون بود و تمرین می کردیم که یه لیوان آب رو یه نفس بخوریم :lol: :lol:

نمایه کاربر
baran
نزديكاي آخره
نزديكاي آخره
پست: 177
تاریخ عضویت: جمعه 6 مرداد 1385, 6:45 am
تماس:

پست توسط baran » سه شنبه 24 مرداد 1385, 8:39 pm

آرزوم اين بود که وقتي خوابم بنتونم گريه کنم... يعني وقتي بيدار شدم اشکم و لمس کنم... اين آرزوم بود و هست.. حتي الان... :roll:
past is non- existential, so is future. past is more,future is not yet,Only The Present is. it is always NOW- only The NOW exists.

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » سه شنبه 24 مرداد 1385, 8:48 pm

یکی دیگه از آرزوهای من این بود که چه شکلی می شم وقتی خوابم
می رفتم جلو آینه یه چشمم رو می بستم و کلی زور می زدم خودمو ببینم بعد چون دستم جلو چشمم بود نمی فهمیدم چه شکلی می شم بعدها که بزرگتر شدم فهمیدم که باید از خودم عکس بگیرم یا فیلم

ولی دیگه روم نمی شد به کسی بگم بیا از من فیلم یا عکس بگیر تا این آرزوم تحقق پیدا کنه
تا تولد 15 سالگیم که بابام واسم یه دوربین زنیت خرید از اونا که تایمر داشت

خلاصه با اون چند تا عکس از خودم گرفتم تا بالاخره فهمیدم چه شکلی می شم :lol: :lol: :lol:
بعدم خورد تو ذوقم چون خیلی بی ریخت شدم :cry: :cry: :cry:

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » سه شنبه 24 مرداد 1385, 9:01 pm

من بچه که بودم خیلی موهامو کوتاه می کردن واسه همین زیاد می رفتم آرایشگاه
یکی از آرزوهام این بود که بتونم مو کوتاه کنم

اون موقع شاید 5 ساله بودم
یه دختر خاله داشتم برعکش من خالم اصلا موهاشو کوتاه نمی کرد
خالم شامپوهای گرون می خرید می زد به موهای دخترخالم که موهاش خوب رشد کنه
یه بار اومده بودن خونمون
من و دختر خالم رفتیم تو اتاقم
نمی دونم چرا یهو به سرم زد موهای زهرا رو کوتاه کنم
ملحفه تختم رو جمع کردم بستم دور گردنش و قیچی که باش کاردستی درست می کردم از اون خرگوشیا اگه یادتون باشه که خیلی هم کند بودن و بیخطر برداشتم
موهاشو چیدم
موهای دختر خالم خیلی بلند بود 6 سالش بود ولی ار وقتی دنیا اومده بود موهاشو کوتاه نکرده بود فقط در حد اینکه پائینشو صاف کنن
بعدم این بچه خوشحالا دست زهرا رو گرفتم بردم تو آشپزخونه به خالم نشون دادم
هیچوقت جیغی که خالم اون روز کشید رو فراموش نمی کنم
بعدشم مجبور شدن موهای زهرا رو کچل کنن
یعنی دیگه موئی نذاشته بودم رو سرش که بشه مدلش داد :lol: :lol: :lol:

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » یک شنبه 29 مرداد 1385, 10:16 am

هنوز یادم نیست فکر کنم یادم اومد می نویسم :wink:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » دو شنبه 30 مرداد 1385, 8:50 pm

یادم افتاد

من همیشه دلم می خواست موهام خیلی بلند بشه
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » دو شنبه 30 مرداد 1385, 8:51 pm

یادمه دلم می خواست خونمو کلی پله داشته باشه :lol: :lol: :lol:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » دو شنبه 30 مرداد 1385, 8:59 pm

دوست داشتم داداش داشته باشم

ولی الان دایگه برام اهمیت نداره :D
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » سه شنبه 31 مرداد 1385, 10:13 am

وقتی 8و 9 ساله بودم دوست داشتم راندگی یاد بگیرم وقتی 12 ساله شدم عاشق سرعت بودم

وقتی 15 سالم شد گفتم من حتما یه روز ماشین می خرم و با سرعت خیلی زیاد هم رانندگی می کنم
رانندگی مامانم و خاله هام کفرمو در میورد عاشق رانندگی بابام و داییم بودم

اما حالا خودم از مامانم آهسته تر رانندگی می کنم :lol: :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » سه شنبه 31 مرداد 1385, 12:37 pm

دوست داشتم یه بستنی فروشی داشتم..
بعد همه بستنی ها رو خودم می خوردم..
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » سه شنبه 31 مرداد 1385, 8:12 pm

ای شکموووووووو :lol:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » سه شنبه 31 مرداد 1385, 9:27 pm

خوب بستنی خیلی دوست دارم دیگه...
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » یک شنبه 5 شهریور 1385, 11:46 am

من دوست داشتم بزرگ که شدم درسم که تموم شد تمام روز برم رو تاب بشینم آواز بخونم :lol: :lol:

عجب حال خرابی بودم من :D :D

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » چهار شنبه 8 شهریور 1385, 8:45 pm

آرزوی بدی نیست که :wink:
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » سه شنبه 14 شهریور 1385, 10:30 am

وای دوستای من چه آرزوهای باحالی داشتین :lol: :lol: :lol:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Elham
آخرشه !
آخرشه !
پست: 931
تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm

پست توسط Elham » سه شنبه 14 شهریور 1385, 4:03 pm

آرزوی تو چی بوده گلم :twisted:

نمایه کاربر
sepideh.n
تازه اولاشه
تازه اولاشه
پست: 37
تاریخ عضویت: شنبه 11 شهریور 1385, 8:12 pm
محل اقامت: bachenaneyelooos@yahoo.com
تماس:

پست توسط sepideh.n » سه شنبه 14 شهریور 1385, 4:08 pm



bacheha man kOOchik bOOdam , dOOst dashtam bOzOrg basham ,......alan ke kami bOzOrgtar shOdam...baazi Oghat ke az masOliat khaste misham,....dOOst daram baz bache basham... :shock: :roll:
.
.
.
_~*'`` epicleh§

نمایه کاربر
soheil
آخرشه !
آخرشه !
پست: 645
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
تماس:

پست توسط soheil » سه شنبه 14 شهریور 1385, 8:05 pm

من کوچیک که بودم دوست داشتم بزرگ که شدم شغلم بشه پولدار..
:) :roll:
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » چهار شنبه 15 شهریور 1385, 7:42 am

الان شغلت شده پولدار که میخوای عروسی کنی؟ :shock: :shock: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
Babak Radfar
جغد پیر
جغد پیر
پست: 868
تاریخ عضویت: شنبه 7 مرداد 1385, 8:36 am

پست توسط Babak Radfar » سه شنبه 28 آذر 1385, 6:42 am

از فرمون گنده اتوبوسها خوشم مي اومد و از رانندگي.
دلم مي خواست شوفر اتوبوس واحد بشم :!: :lol: :lol: :lol:
بچگي بود ديگه :lol:

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان