گپ و سرگرمی اعضا
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » شنبه 11 شهریور 1385, 12:10 am
حال به هم زن ترین چیزی که تو زندگی دیدی چی بوده؟
خواهشا با ملایمت بگو...
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » شنبه 11 شهریور 1385, 12:15 am
یکی چشم تو چشم من نگاه می کرد . بعد دستشو کرد تو دماغش ، بعد نمی دونم چی در آورد که بعدش اونو خورد...
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » شنبه 11 شهریور 1385, 12:18 am
یه بار داشتم شیر کاکائو می خوردم..
تموم که داشت می شد دیدم پای یه سوسک آخرش ظاهر شد...
دیگه تا آخر خورده بودم نمی تونستم کاری کنم..
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
-
Elham
- آخرشه !
- پست: 931
- تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm
پست
توسط Elham » شنبه 11 شهریور 1385, 8:44 am
یه بار رفته بودیم تو یه روستا مهمونی
خیلی مهربون بودن همه جوره پذیرایی کردن
موقع نهار خیلی گرسنه بودم تا پای سفره نشستیم
صدای ملچ ملوچ غذا خوردن اون خانواده بلند شد
با همه گرسنگیم نتونستم حتی یه قاشقم غذا بخورم
-
TNZ
- پادشاه
- پست: 6111
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
-
تماس:
پست
توسط TNZ » شنبه 11 شهریور 1385, 12:10 pm
حق داری حمیده جون ، عجب آدم بی تربیتی بوده
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » شنبه 11 شهریور 1385, 3:07 pm
من جای تو بودم یه تف می کردم تو صورتش...
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
-
hamideht
- گروه وب سايت
- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » شنبه 11 شهریور 1385, 3:10 pm
خیلی باحالی سهیل
من اون موقع داشتم میمردم برای یک قوطی ضد عفونی کننده که بخورمو بمالم به صورتم
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » شنبه 11 شهریور 1385, 3:10 pm
یه بار خونه ی یکی از فامیلامون بودیم که خیلی پیرن...
بعد موقع غذا اومد تعارف کنه... یه دفه دیدم یه مرغ رو با دستش ورداشت گذاشت تو بشقاب من..
اه حالم به هم خورد...آخه دستش خیلی کثیف بود.
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
-
hamideht
- گروه وب سايت
- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » شنبه 11 شهریور 1385, 3:14 pm
رفته بودیم باغ وحش من دم قفس شیرا تنهایی ایستاده بودم نگاه میکردم یدفه شیره پشتشو کرد بهم جیش کرد روم حالم بده حالم بده
اینقدر گریه کردم
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » شنبه 11 شهریور 1385, 3:23 pm
آخه حمیده.. تو مگه چقدر نزدیک قفس شیرا بودی؟
نکنه شیره با تفنگ آب پاش جیش می کرده؟
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
-
Elham
- آخرشه !
- پست: 931
- تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm
پست
توسط Elham » شنبه 11 شهریور 1385, 4:55 pm
چند وقت پیشا یکی از فامیلای کلفت مامان بزرگم اومده بود دیدن کلفت مامان بزرگم یه بچه کوچولو هم داشت
من رفتم تو آشپزخونه کار داشتم دیدم این به بچش غذا داده و حالا ته بشقاب بچش یه مقدار برنج سفید مونده داره بر میگردونه توی قابلمه غذا!!!
اصلا داشتم بالا میوردم
برگشتم گفتم خانوووووووووووووووووووووووم چکار می کنییییییییییییییییییییییییییی
گفت تمیزه بچم دست نزده
خیلی عصبانی شدم به کلفت مامان بزرگم گفتم همشو بریزه بیرون دوباره بپزه اما دیگه هر وقت واسه کلفت مادربزرگم مهمان میاد من عمرا به غذا لب نمی زنم
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » دو شنبه 13 شهریور 1385, 12:55 am
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
-
hamideht
- گروه وب سايت
- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » دو شنبه 13 شهریور 1385, 8:52 am
تا حالا تو قاشق آخر غذایی که تو رستوران خورذین مو پیدا کردین؟
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
Elham
- آخرشه !
- پست: 931
- تاریخ عضویت: دو شنبه 16 مرداد 1385, 12:01 pm
پست
توسط Elham » دو شنبه 13 شهریور 1385, 11:19 am
تا حالا لاکا و عطرا و جعبه لنز و ... تون تو دهان بچه مهمانتون بوده ؟؟؟؟
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » دو شنبه 13 شهریور 1385, 7:38 pm
تا حالا شده بیاید تو سایت پست بذارید بعد ببینید که آخرین نفر خودتون بودید؟
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
-
hamideht
- گروه وب سايت
- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » دو شنبه 13 شهریور 1385, 9:07 pm
آره من الان اینجوری شدم
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » دو شنبه 13 شهریور 1385, 9:35 pm
حمیده پس من چیم اینجا؟
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
-
hamideht
- گروه وب سايت
- پست: 5034
- تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am
پست
توسط hamideht » سه شنبه 14 شهریور 1385, 7:22 am
تو تو
خودت قند و نباتی
شکلاتی شکلاتی
[smilie=real mad.gif]
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
-
soheil
- آخرشه !
- پست: 645
- تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:26 pm
- محل اقامت: silver_unicorn2007@yahoo.com
-
تماس:
پست
توسط soheil » سه شنبه 14 شهریور 1385, 4:24 pm
پرستویی که مقصد را در کوچ می بیند از خرابی لانه اش نمی هراسد
<soheil>
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان