قصه سازي

محمود · پست توسط **محمود** » سه شنبه 2 آبان 1385, 1:54 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود

فکرشو بکنید از طرف یونیسف هم برامون جایزه میفرستند. شایدم بخوان جای تصمیم کبری توی کتاب فارسی دبستان چاپش کنند اسمشم مثلا حیمده فداکار بزارن

راستی بیاین چندتا کارکتر دیگهم تو داستان درگیر کنیم . اینجوری که داره پیش میره تمام جایزه ها به شما میرسه .

hamideht · پست توسط **hamideht** » سه شنبه 2 آبان 1385, 2:06 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود

اینم یه فرد جدید توی داستان

محمود · پست توسط **محمود** » سه شنبه 2 آبان 1385, 2:09 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را

ایول میدونستم تک خور نیستید.

ولی چرا آخه من ؟

hamideht · پست توسط **hamideht** » سه شنبه 2 آبان 1385, 8:13 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد

پس کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بهتر از شما برای طعمه هیولاااااااااااااااااااااااااااااااااا
البته میتونی داستانو جوری هدایت کنی که کشته نشی اینجا جاهای هیجانی کشته بشی

محمود · پست توسط **محمود** » سه شنبه 2 آبان 1385, 8:19 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود

خیلی نامردید
مگه من درختم که همینجوری هولفتی از وسط پارک دربیام و هیولا منو بخوره .

hamideht · پست توسط **hamideht** » سه شنبه 2 آبان 1385, 9:57 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش

محمود · پست توسط **محمود** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 6:08 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش

hamideht · پست توسط **hamideht** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 7:46 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه

غش میکردی بهتر نبود؟

محمود · پست توسط **محمود** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 8:05 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد

مگه مردها هم غش میکنه ؟

hamideht · پست توسط **hamideht** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 8:21 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده

الان فقط مردا غش میکنن

محمود · پست توسط **محمود** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 10:03 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا

نه نه
این حق من نیست

hamideht · پست توسط **hamideht** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 11:56 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره

البته دور ازجون

محمود · پست توسط **محمود** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 4:51 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان

فکر کنم تا حالا فهمیدید گرافیست ها هیچ استعدادی در ادبیات ندارند .
درسته ؟

D

hamideht · پست توسط **hamideht** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 7:23 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه

نه قصه تازه داره خنده دار میشه
استعداد نمیخواد

محمود · پست توسط **محمود** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 7:26 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی

ورود دیجیمون قسمت اول

hamideht · پست توسط **hamideht** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 7:57 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید

هوراااااااااااا از اولشم میدونستم تو فرار میکنی من میمونم و هیولا داداشم اومد کمکم

محمود · پست توسط **محمود** » چهار شنبه 3 آبان 1385, 10:57 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی

...)..;
../_/
..,=.
..\ _\
...\..;
...|_/
...)..;
../_/.....|\................../
./_/......|.\.,-.""""-._.-"/
.|_|......\.....0..-,.0.....;
.(_(......,'._=>.7.<=-',`
..\_\_____,;,_ A _,:\
../...|/..|/..|./.."...;
..|......................|
..|....,--"""")../.\..:
..|.(_.\.\_._|./...\.|,-.
.(_._)|__.(_._).|__._)

عجب هیولای خفنیه

hamideht · پست توسط **hamideht** » جمعه 5 آبان 1385, 7:50 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده

محمود · پست توسط **محمود** » جمعه 5 آبان 1385, 11:56 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا

hamideht · پست توسط **hamideht** » جمعه 5 آبان 1385, 1:36 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود

[smilie=to funny.gif]

قصه سازي

چه کسی حاضر است؟