قصه سازي

گفتگو در مورد ادبیات فارسی ، مشاعره و موضوعات مرتبط
نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » جمعه 5 آبان 1385, 4:26 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را








بابا چه گیری هستی تو :wink:
من و که یک بار خوردش تموم شد. :lol: :lol:
چقدر این داستان قشنگ شده :D :cry: :lol: :( :o :( 8) :? :D :shock: :x :evil:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » جمعه 5 آبان 1385, 7:31 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه






من مردۀ جمله بندیامم :lol: :lol:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » جمعه 5 آبان 1385, 9:06 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد







یکی نیست به فریادم برسه . :o
پس این هادی کجاست :?:
در ضمن خانم داستان نویس شما از دو کلمه استفاده کردید تکه تکه :lol: :lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 6 آبان 1385, 6:22 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد :wink:






آقای نویسنده این تکه تکه فرق داره یک کلمه است :wink: :lol: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » شنبه 6 آبان 1385, 6:25 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما








چه هیولای مهربونی :roll:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 6 آبان 1385, 8:49 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد






فکر کن هیولا مردد باشه :lol: :lol: :lol:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
TNZ
پادشاه
پادشاه
پست: 6111
تاریخ عضویت: دو شنبه 9 مرداد 1385, 5:43 pm
تماس:

پست توسط TNZ » شنبه 6 آبان 1385, 3:00 pm

بووووووووووووود
°°°°°°°°°|/
°°°°°°°°°|_/
°°°°°°°°°|__/°
°°°°°°°°°|___/°
°°° ____|___________
~~~\_SOMAYEH___//~~~
´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » شنبه 6 آبان 1385, 5:18 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام









والقصه ..... :lol: :lol: :lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » شنبه 6 آبان 1385, 7:59 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم

`



:shock: :?
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » شنبه 6 آبان 1385, 9:31 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود




[smilie=to funny.gif]
[smilie=to funny.gif]
[smilie=to funny.gif]

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » یک شنبه 7 آبان 1385, 5:15 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را






شجاع باش خدارو چه دیدی :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 7 آبان 1385, 9:18 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت







من نمیخوام بمیرم
به جونیم رحم کنید
[smilie=to funny.gif] [smilie=to funny.gif] [smilie=to funny.gif]

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » یک شنبه 7 آبان 1385, 10:20 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش






:mrgreen: :mrgreen:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
hadi
كارش درسته
كارش درسته
پست: 4070
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 11:17 am
تماس:

پست توسط hadi » یک شنبه 7 آبان 1385, 10:23 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي

معرفت از درخت آموز که سایه از سر هیزم شکن هم بر نمی دارد

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » یک شنبه 7 آبان 1385, 10:40 am

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون






:shock: :shock: :shock: :shock: :shock:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 7 آبان 1385, 1:26 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی








به به شازده پسر .
بالاخره تشریف فرما شدید :lol: :lol:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » یک شنبه 7 آبان 1385, 3:08 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش



:roll: :roll: :roll: :roll: :roll:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 7 آبان 1385, 6:39 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو





[smilie=happy.gif] [smilie=happy.gif] [smilie=happy.gif]
:shock: :shock: :shock: :shock: :shock: :shock:

نمایه کاربر
hamideht
گروه وب سايت
گروه وب سايت
پست: 5034
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 8:08 am

پست توسط hamideht » یک شنبه 7 آبان 1385, 7:53 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته




:shock: :shock: :shock: :shock: :twisted: :twisted: :twisted:
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است

نمایه کاربر
محمود
آخرشه !
آخرشه !
پست: 1312
تاریخ عضویت: چهار شنبه 4 مرداد 1385, 4:42 pm

پست توسط محمود » یک شنبه 7 آبان 1385, 7:56 pm

حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود را تکه تکه کرد ، نکرد .اما مردد بود سرانجام تصمیم خود را گرفت نخوردش ولي هادي خون جلوی چشماش رو گرفته بود






:?:

ارسال پست

چه کسی حاضر است؟

کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان