قصه سازي
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود
فکرشو بکنید از طرف یونیسف هم برامون جایزه میفرستند. شایدم بخوان جای تصمیم کبری توی کتاب فارسی دبستان چاپش کنند اسمشم مثلا حیمده فداکار بزارن
راستی بیاین چندتا کارکتر دیگهم تو داستان درگیر کنیم . اینجوری که داره پیش میره تمام جایزه ها به شما میرسه .
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود
فکرشو بکنید از طرف یونیسف هم برامون جایزه میفرستند. شایدم بخوان جای تصمیم کبری توی کتاب فارسی دبستان چاپش کنند اسمشم مثلا حیمده فداکار بزارن
راستی بیاین چندتا کارکتر دیگهم تو داستان درگیر کنیم . اینجوری که داره پیش میره تمام جایزه ها به شما میرسه .
آخرین ويرايش توسط 1 on محمود, ويرايش شده در 0.
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود
اینم یه فرد جدید توی داستان
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود
اینم یه فرد جدید توی داستان
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد
پس کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بهتر از شما برای طعمه هیولاااااااااااااااااااااااااااااااااا
البته میتونی داستانو جوری هدایت کنی که کشته نشی اینجا جاهای هیجانی کشته بشی
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد
پس کی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بهتر از شما برای طعمه هیولاااااااااااااااااااااااااااااااااا
البته میتونی داستانو جوری هدایت کنی که کشته نشی اینجا جاهای هیجانی کشته بشی
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود
خیلی نامردید
مگه من درختم که همینجوری هولفتی از وسط پارک دربیام و هیولا منو بخوره .
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود
خیلی نامردید
مگه من درختم که همینجوری هولفتی از وسط پارک دربیام و هیولا منو بخوره .
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه
غش میکردی بهتر نبود؟
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه
غش میکردی بهتر نبود؟
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده
الان فقط مردا غش میکنن
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده
الان فقط مردا غش میکنن
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره
البته دور ازجون
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره
البته دور ازجون
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان
فکر کنم تا حالا فهمیدید گرافیست ها هیچ استعدادی در ادبیات ندارند .
درسته ؟
D
D
D
D
D
D
D
D
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان
فکر کنم تا حالا فهمیدید گرافیست ها هیچ استعدادی در ادبیات ندارند .
درسته ؟
D
D
D
D
D
D
D
D
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه
نه قصه تازه داره خنده دار میشه
استعداد نمیخواد
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه
نه قصه تازه داره خنده دار میشه
استعداد نمیخواد
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی
ورود دیجیمون قسمت اول
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی
ورود دیجیمون قسمت اول
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید
هوراااااااااااا از اولشم میدونستم تو فرار میکنی من میمونم و هیولا داداشم اومد کمکم
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید
هوراااااااااااا از اولشم میدونستم تو فرار میکنی من میمونم و هیولا داداشم اومد کمکم
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی
...)..;
../_/
..,=.
..\ _\
...\..;
...|_/
...)..;
../_/.....|\................../
./_/......|.\.,-.""""-._.-"/
.|_|......\.....0..-,.0.....;
.(_(......,'._=>.7.<=-',`
..\_\_____,;,_ A _,:\
../...|/..|/..|./.."...;
..|......................|
..|....,--"""")../.\..:
..|.(_.\.\_._|./...\.|,-.
.(_._)|__.(_._).|__._)
عجب هیولای خفنیه
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی
...)..;
../_/
..,=.
..\ _\
...\..;
...|_/
...)..;
../_/.....|\................../
./_/......|.\.,-.""""-._.-"/
.|_|......\.....0..-,.0.....;
.(_(......,'._=>.7.<=-',`
..\_\_____,;,_ A _,:\
../...|/..|/..|./.."...;
..|......................|
..|....,--"""")../.\..:
..|.(_.\.\_._|./...\.|,-.
.(_._)|__.(_._).|__._)
عجب هیولای خفنیه
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا
حمیده پارک را قدم زنان طی می کرد ناگهان چهره اي آشنا از پشت درخت هویدا شد هیولااااااااااا که می خواست حمیده رو بدزدد وای خدا !
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود
صدای حمیده بلند به هوا برخواست و ناگهان جیغی وحشتناک بلند به گوش رسید هیولا که ترسیده بود محمود را خورد.
محمود غش غش گریه میکرد ترسیده یکجا بمیره . ناگهان شجاعانه هادی رسید."داداشی حمیده ".
هیولا محمود
بیا ، و ظلمت ادراک را چراغان کن
که یک اشاره بس است
که یک اشاره بس است
چه کسی حاضر است؟
کاربران حاضر در این انجمن: کاربر جدیدی وجود ندارد. و 1 مهمان