صفحه 2 از 3

ارسال شده: پنج شنبه 16 شهریور 1385, 10:17 am
توسط TNZ
soheil نوشته شده:سمیه...
اذیت می کنی ؟
من و اذیت
چه حرفااااااااااااااااا :roll:

ارسال شده: سه شنبه 21 شهریور 1385, 2:07 pm
توسط hamideht
:shock: :shock: :shock: :shock:

ارسال شده: چهار شنبه 22 شهریور 1385, 10:28 pm
توسط soheil
سمیه اینجا باید اتفاقات با مزه بنویسی هااا...
می دونستی؟
نگاه کن حمیده قیافش چه جوری شده...

ارسال شده: جمعه 7 مهر 1385, 8:05 pm
توسط TNZ
یادم نمیاد آخه :roll:

ارسال شده: سه شنبه 8 خرداد 1386, 12:08 pm
توسط Elham
بچه های نسل جدید خیلی بامزه هستن (ببین به کجا رسیدیم که نسل جدید می گیما!!!)

خواهر شوهر من اول دبیرستانه

پدر شوهرم واسش یه خط موبایل ثبت نام کرده بود که تازه دراومده

از اون طرف شوهرم هم که خطش 9121 هست خطشو داده به من یعنی اولین سری خط موبایل

خواهر شوهرم اومده بود خونه ما اصرار که بیا خطامونو عوض کنیم خط من سری جدیده بی کلاسه!!!!!!!!!!!!! من خط یک می خوام!!!!!!
شوهرم که نمی دونست خواهرش موبایل گرفته گفت شمارت چنده
خواهر شوهرم هم گفت 09127 .... شوهرم گفت اووووووووه بابا کلی واست کلاس گذاشته باید برات 935 یا 932 می خرید!!!

یهو خواهر شوهرم عصبانی شوهرمو نگاه کرد گفت یعنی تو می گی من نهصد و خچالت دست بگیرم!!!!!!!

شوهرم گفت نهصد و خجالت هم زیادیه نهصد و خفت واسه تو کافیه !!!!!!!!!!!!!!!!!!

منم مثل آدمای خنگ نگاشون می کردم و آخرش فهمیدم که نهصد و خجالت(0932) نهصد و خفت (0935)

خلاصه واسه ما بقول تهرانی ها که خط نهصد و بی کلاس (091 کد هر شهری) دست می گیریم این اصطلاحات بامزه بود

ارسال شده: چهار شنبه 9 خرداد 1386, 4:13 am
توسط TNZ
آره واقعاً این نسل جدیدیا تعجب آدمو بر می انگیزن :D

ارسال شده: سه شنبه 2 مرداد 1386, 7:18 pm
توسط abri
Elham نوشته شده:بچه های نسل جدید خیلی بامزه هستن (ببین به کجا رسیدیم که نسل جدید می گیما!!!)

خواهر شوهر من اول دبیرستانه

پدر شوهرم واسش یه خط موبایل ثبت نام کرده بود که تازه دراومده

از اون طرف شوهرم هم که خطش 9121 هست خطشو داده به من یعنی اولین سری خط موبایل

خواهر شوهرم اومده بود خونه ما اصرار که بیا خطامونو عوض کنیم خط من سری جدیده بی کلاسه!!!!!!!!!!!!! من خط یک می خوام!!!!!!
شوهرم که نمی دونست خواهرش موبایل گرفته گفت شمارت چنده
خواهر شوهرم هم گفت 09127 .... شوهرم گفت اووووووووه بابا کلی واست کلاس گذاشته باید برات 935 یا 932 می خرید!!!

یهو خواهر شوهرم عصبانی شوهرمو نگاه کرد گفت یعنی تو می گی من نهصد و خچالت دست بگیرم!!!!!!!

شوهرم گفت نهصد و خجالت هم زیادیه نهصد و خفت واسه تو کافیه !!!!!!!!!!!!!!!!!!

منم مثل آدمای خنگ نگاشون می کردم و آخرش فهمیدم که نهصد و خجالت(0932) نهصد و خفت (0935)

خلاصه واسه ما بقول تهرانی ها که خط نهصد و بی کلاس (091 کد هر شهری) دست می گیریم این اصطلاحات بامزه بود
che bahal!
man ba iin nasle jadidi ke too iran hastan haal mikonama

:D

ارسال شده: دو شنبه 16 مهر 1386, 9:21 pm
توسط پيلاپيلا
خیلی اصطلاحات با حالی بود :lol:

ارسال شده: سه شنبه 17 مهر 1386, 9:43 am
توسط saviola
از وقتی یادم میاد تا حالا زنبور نیشم نزده بود!
یه شبی خودم خونه تنها بودم یه زنبوری اومکد تو اتاق!
بهش گفتم حوصله ندارم بکشمت نیشم نزنیا میخوام بخوابم!
زنبورم نامردی نکرد تا صبح گذاشت بخوام بعدش نیشم زد!
داشت حالم بد میشد رفتم تو حیاط!
رسیدنم تو حیاط همان و کله پا شدنم همان!!! :D

زبون روزه!
منم ضعیف!
یه نیم ساعتی وسط حیاط بی هوش افتاده بودم! :D

اینو یادمه همینی که خوردم زمین در شرف بیهوشی بودم یاد یه چی افتادم ته دلم خندیدم و بای بای تا یه ربع نیم ساعت دیگه! :D
هر وقت یاد اون لحظه میافتم احساس شادمانی عجیبی بهم دست میده!!! :D

چرا!؟
خدا میدونه!! :P :D

ارسال شده: پنج شنبه 19 مهر 1386, 6:10 am
توسط TNZ
یاد چی افتادی؟

ارسال شده: پنج شنبه 19 مهر 1386, 7:20 am
توسط saviola
یاد خیلی چیزا!! :D

حالا بعدا میگم!!!!

:P

ارسال شده: جمعه 20 مهر 1386, 2:15 pm
توسط nono
بگو دیگـــه
یاد چی؟
خیلی کنجکاو شدم من :P

ارسال شده: یک شنبه 22 مهر 1386, 9:33 am
توسط saviola
هر کی میخواد بدونه خودشو ول کنه با پیشونی بیاد زمین!
خودش متوجه میشه!

همه زندگیم امد جلو چشم!
فکر کنم به عزرائیل لبخند زدم!!!! :D
سر همون دلش سوخت جونمو نگرفت!! :P

ارسال شده: یک شنبه 22 مهر 1386, 9:51 am
توسط nono
اون دنیا چه شکلی بود؟ :roll:

ارسال شده: یک شنبه 22 مهر 1386, 9:53 am
توسط nono
یادمه یه بار که واسه گردش رفته بودیم آبشار یاسوج.

من هم داشتم دنبال یه ژست عکس گرفتن می گشتم چشمم خورد به یه درخت که قطع شده بود

تقریبا یک متر و نیم بالا بود من رفتم بالا همین که خواستم ژست بگیرم از اون بالا افتادم پایین

خوردم زمین ولی نمی دونم چرا زندگیم نیومد جلو چشمم :shock:

ارسال شده: یک شنبه 22 مهر 1386, 10:10 am
توسط saviola
با پیشونی که نخوردی رو موزاییک زنبورم نیشت نزده بود!!! :P


راستی!!
یه بار میخواستم از کویت بیام!
یه مامان بزرگ هم باهامون میومد!
بعدش کسی همراهش نبود من دیدم ثواب کنم بد نیس!! :P
کیفش رو دستم گرفتم بریم تو سالن انتظار!
کیفمون از زیر اون چیزه مال تفتیش که رد شد کیف رو برداشتم برم که پلیسه گفت وایستا دو تا تفنگ تو کیفتون هست (کیف مامان بزرگ)
من فکر کردم داره شوخی میکنه! :D
بهش خندیدم کیفو برداشتم برم که اومد دنبالم صدام زد کیف رو ازم گرفت درش رو باز کرد!
دو تا تفنگ اسباب بازی توش بود در آورد گفت تفنگ اسباب بازی هم ممنوعه!
اون لحظه که پلیسه اون جوری اومد دنبالم یهو فکرم اکشن شد گفتم مامان بزرگ میخواسته هواپیما ربایی کنه حالا من به جاش گیر افتادم !!! :D :P

ارسال شده: یک شنبه 22 مهر 1386, 2:55 pm
توسط TNZ
saviola نوشته شده:با پیشونی که نخوردی رو موزاییک زنبورم نیشت نزده بود!!! :P


راستی!!
یه بار میخواستم از کویت بیام!
یه مامان بزرگ هم باهامون میومد!
بعدش کسی همراهش نبود من دیدم ثواب کنم بد نیس!! :P
کیفش رو دستم گرفتم بریم تو سالن انتظار!
کیفمون از زیر اون چیزه مال تفتیش که رد شد کیف رو برداشتم برم که پلیسه گفت وایستا دو تا تفنگ تو کیفتون هست (کیف مامان بزرگ)
من فکر کردم داره شوخی میکنه! :D
بهش خندیدم کیفو برداشتم برم که اومد دنبالم صدام زد کیف رو ازم گرفت درش رو باز کرد!
دو تا تفنگ اسباب بازی توش بود در آورد گفت تفنگ اسباب بازی هم ممنوعه!
اون لحظه که پلیسه اون جوری اومد دنبالم یهو فکرم اکشن شد گفتم مامان بزرگ میخواسته هواپیما ربایی کنه حالا من به جاش گیر افتادم !!! :D :P
اونوقت كلي معروف مي شدي :lol: :lol: :lol: :lol: :lol:

ارسال شده: یک شنبه 22 مهر 1386, 4:44 pm
توسط saviola
تو بازپرساي كويت رو نميشناسي!
تا وقتي بيام ثابت كنم كه بيگناهم كاري ميكنن كه باورم ميشد كار خودم بوده! :P


اگه يه همچين اتفاقي بيافته عكسمو ميزنين سردر پاتوق آيا!؟؟؟

:D :D :D

؟؟؟؟؟؟

ارسال شده: یک شنبه 22 مهر 1386, 6:01 pm
توسط TNZ
بايد خودت بگي كه از بچه هاي اين سايتي تا اسم ما در تاريخ بدرخشد :D

ارسال شده: سه شنبه 24 مهر 1386, 9:02 am
توسط saviola
اوه! :oops:



حالا یه چی دیگه!!
یادمه دوم راهنمایی بودیم!!
202

من و مهدی و hnz تو یه کلاس بودیم!!!
یه معلم زبان ( آقای چیت ساز) تازه اومده بود همون جلسه اول منو از کلاس انداخت بیرون!! :lol:
میگفت حرف زدی!!! :P

جلسه دوم!

داشت از رو تمرینای درس میخوند!
بشنوید و تکرار کنید!
اون میخوند ما هم تکرار میکردیم!!
تمرینا که تموم شد ادامه درس رو هم میخواست به انگلیسی بگه!!
ما هم باز هر چی میگفت تکرار میکردیم!!! :D

این آقا هم برگشت بهمون گفت

shut your mouth

مام تکرار کردیم!

shut your mouth


:P :D